جدول جو
جدول جو

معنی خانه کلان - جستجوی لغت در جدول جو

خانه کلان
اتاق بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانه کن
تصویر خانه کن
خانمان سوز، برای مثال خرابت کند شاهد خانه کن / برو خانه آباد گردان به زن (سعدی۱ - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه کمان
تصویر خانه کمان
سوراخ موجود در میانۀ کمان در کنار محل دست گرفتن که تیر را از آن می گذرانند، کمان خانه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
قایم شدن. مکان گرفتن. اقامت کردن. (آنندراج) :
اعتمادش بود از روی قیاس
خانه نتوان کرد در کوی قیاس.
مولوی.
یعنی خلاف رأی خداوند حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولی.
سعدی.
در دلم تا ماه حسنش کرد امشب خانه ای
ابر نیسان شد دو چشم از گریۀمستانه ای.
میرزاصدر (از آنندراج).
، خانه ساختن. خانه درست کردن:
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
مکن خانه بر راه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام.
سعدی (بوستان).
، خانه کردن آتش، پوشیده ماندن آتش و توسع یافتن آن چنانکه کس نبیند جای آنرا، خانه کردن کمان، کج شدن گوشه های کمان از وضع اصلی خود. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خیل خانه. دودمان. خاندان. (ناظم الاطباء) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی. (فارسنامۀابن بلخی ص 92)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ کِ)
مقدار تراش قلم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ کُ)
جشن بریدن سر غلاف نرۀ کودکان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ)
ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 31 هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و هشت هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه. این ده را 15 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 18 هزارگزی جنوب گاوآهن تو. ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 130 تن سکنۀ کردزبان است. آب آن از چشمه و محصولاتش غلات، توتون، عسل و لبنیات میباشد. اهالی به زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نِ کِ)
دهی است جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن. این ده در 17 هزارگزی شمال باختری صومعه سرا و 4 هزارگزی شمال طاهر گوراب و 4 هزارگزی راه شوسه واقع است. محل آن در جلگه و آب و هوایش مرطوب و مالاریایی است. به آنجا 136 تن سکونت دارند که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از رود خانه ماسال و محصولش برنج و توتون و سیگار و ابریشم است. اهالی به زراعت گذران میکنند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ)
قصبه ای است از دهستان خفر بخش خفر شهرستان جهرم، واقع در 15 هزارگزی جنوب خاوری باب انار و چهار هزارگزی شمال شوسۀ جهرم به شیراز. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی، دارای 2041 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. آب آنجا از چشمه و قنات. محصولش خرما، مرکبات، بادام، انگور، انجیر و انار است. اهالی به زراعت و باغداری و کسب گذارن میکنند و از صنایع دستی قالی می بافند. در آنجا یک باب دبستان وجود دارد. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ)
ده کوچکی است از دهستان بهر آسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 56 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 10 هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت - ساردوئیه. ساکنین آن از طایفۀ سلیمانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ نَ / نِ)
خانه. منزل. مسکن. مقر. آلونک
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ کَ)
قسمتهای منحنی کمان مابین محل دست و سر کمان که قسمت بالای آن را خانه بالا و قسمت پایین آن را خانه شبین مینامند. (ناظم الاطباء). طایف. (مهذب الاسماء). قاب:
ازو شاه بستد بزانو نشست
بمالید خانه کمان را بدست.
فردوسی.
گلی ز غنچۀ پیکان یار خواهم چید
گشاد کار من از خانه کمان پیداست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام کوهی است در مازندران. رابینو از این کوه در پاراگراف 31 یادداشت و حواشی کتاب خود نام میبرد. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 204)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه کن
تصویر خانه کن
خانه برانداز، ویران کننده خانه
فرهنگ لغت هوشیار
مقیم شدن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، لانه کردن، آشیانه ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چانه ی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابل کنار شهرستان بابل، از توابع دهستان.، از توابع دهستان بندپی شهرستان بابل، خواجه کلا
فرهنگ گویش مازندرانی
مکان مسکونی با اثاثیه اش، خانه و منزل گاه، جا و مکان، خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
کارخانه، خانه داری
فرهنگ گویش مازندرانی
جده، مادر بزرگ مادری
فرهنگ گویش مازندرانی